- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مناجات ماه رمضانی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
نگاهم کن! نمیخواهم به حالِ زار برگردم به آن ایـامِ نـفْـس-آلـودۂ تـبـدار بـرگـردم رسیدم سربه زیر آقا مریض احوالم و لطفا مداوایم کن و راضی نشو بیمار برگردم تمام عمر سربارت شدم! امروز میخواهم؛ شبـیه مهـزیـارت در لـباسِ یـار برگردم تو برمیگردی از غیبت اگر من از گناهانم به سمتِ خیمهات با حالِ استغفار برگردم بنفسی أنتْ؛ یعنی نفْسِ بیداری که از لطفش اگر وقت سحر غافل شدم، افطار برگردم نبـینم ردّ اشکت گوشۀ پروندهام باشد… اگر که حال و روزم میدهد آزار؛ برگردم به چشمانت تعهّـد دادهام پایِ دعای عهد که بیش از پیش با اخلاص، پایِ کار برگردم خودت یادم بده چشم انتظاری را و بعد از این حواست بیشتر باشد به من؛ نگذار برگردم!
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
میشود هر روز جرم و اشتباهم بیشتر هست اما بخـشـش تو از گـناهم بیشتر بسکه تن دادم به عصیان و خطا این روزها دور شد از خانهات اینگونه راهم بیشتر احتیاجی نیست در آتش بسوزانی مرا میکِشَد آتش مرا این سوز و آهم بیشتر معصیت میآورم، آب و غذایم میدهی میچکد خجلت از این طرزِ نگاهم بیشتر کوله بـارم از گـناهـم پُـر شد، اما آمدم باز هم این بار از تو عذرخواهم بیشتر دارم از زهرا ز دست خود خجالت میکشم شرمسار از روی تو رویِ سیاهم بیشتر چند وقتی میشود آواره بودم، باز هم چـادری خـاکی مرا داده پـناهـم بیشتر زیر بار معصیت بالم به هم پیچیده بود یک نگاه مـادرم شد تکـیه گاهم بیشتر
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
یک قدم میآیم و صدها قدم یارم شوی با هـمـه نـاقـابـلی آقـا خـریـدارم شوی نیست گهگاهی حواسم با تو پس در غفلتم لیک از رحمت همیشه تو نگهدارم شوی با بدیهایم تو میسازی و میخوانی مرا خود دهی حال توسل، خود خریدارم شوی این منم مثل همیشه شرمگین و سر به زیر این تـویی مثل همیشه آبـرودارم شوی هر زمان با جان و دل خواهان دیدارت شوم گرچه نشناسم تو را بانی دیدارم شوی قـافـلـه میآیـد و مـاه مـبارک میرسد خود مگر با روضۀ ارباب سالارم شوی ای نگاه رحمتت در قلب ما یاد حسین با محـبـتهای اربـابـم هـوادارم شوی خواهری میگفت اطرافم نمانده مَحرمی کو نگاهت تا پناه چشم خونبارم شوی؟ مادری میگفت میسوزم میان شعلهها زینـبم بشـتاب در آتش پرستارم شوی
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
با جرم و عصیانم بُکا را دادم از دست یعـنی کـلـید خـیـرهـا را دادم از دست چندیست که سجـاده را بازش نکردم چندیست که حال دعا را دادم از دست مسـتی بعد از معـصیت دارم! نه توبه از بس گنه کردم حیا را دادم از دست
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
روی خوشی نشان بده این روسیاه را از شـب زده دریـغ نـکـن نـور مـاه را بیـنـای ظـاهـری شـدم و کـور مطلـقـم وقـتـی بـدست نـفـس سـپـردم نگـاه را بـاشـد بـزن! ولی نکـنـد رد کـنـی مـرا بـیـچـارهام! نـگـیـر ز من سـرپـنـاه را گرچه هـمـیـشه دیـر به دیـر آمدم ولی از مـن مـگــیـر در زدن گــاه گــاه را دیـدنـد مـانـدهام وسط راه و رد شـدنـد تو سـربه راه کن من گم کـرده راه را دیگر قطار عمر به پیری رسیده است باید به تـوبه طی کـنم این ایـستگاه را هرجا طرف حساب تویی سود با من است کــوه گــنــاه دادم و دادی تــو کــاه را خیلی هـوائـیـم! نـفـسـم بند کـربـلاست امـضــا بــزن اجــازه دیــدار شــاه را روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار دید عمه جان به دور خودش یک سپاه را
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
آمـدم بـاز به درگـاه تـو با قـلـب حـزیـن بندهات را بِنِگر باز به سر خورده زمین مهربانیت بلندست خداوند! دلت میسوزد قـلب بـشکـستۀ ما را بپـذیـری به یقـیـن تو کریـمی تو رحیمی شـنوایی و مُجیب بـشـنـو این نالـۀ العـفـو مرا، ربّ بـرین هـمۀ عـمـر گـنـاه و هـمۀ عـمـر غـرور حـاصل سـوخـتن زنـدگیام بوده هـمـین مصرع روضۀ من موقع استهلال است ماه زینب شده در کـوفۀ غـم نیـزهنـشین
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
سزایم بود اگر از دست دادم آسـمانم را که من با دستهای خود شکستم نردبانم را دلم از حرف لبریز و زبانم از لغت خالی نـمیدانـم بگـویـم یا نگـویم داسـتـانـم را پریدم بیهـوا روزى براى دانهاى گـندم ولی افسوس گم کردم مسیـر آشیـانـم را پریشان است احوالم، و ما ادراک احوالى بُریـده دیگر این دردِ پـشیـمانی امانم را بهشتم را کلیدى بود و گم شد، یافتم وقتى به روى طاقچه دیـدم مفاتـیح الجـنانم را پریشانم پریشانم به قلب خسته برگردان الهی با لحـسـینُ بالحـسـین آرام جـانم را اگر چه بـالهـایم را گرفته آتش عُصیان ولی هرگز نخواهم بُرد از یاد آسمانم را نوازش هاى خود را بَرمَدار از من، بزرگى کن خـراشیـدم اگر چه گاه دست بـاغـبانم را هلال ماه دعوت نامه عشق است میدانم من آخر میشناسم دست خـط میـزبانم را رسول باد را بفرست سمت ساحل بخشش در این دریا ببین دست دعایم، بادبانم را
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
اشکـی برای چـشم ما گـهگـاه دادید مـا را مـیان شـهـر گـریه راه دادید ما ذرّهای بـودیم لـیکـن از عـطـایی کـوه کـرامـت را بـه پَـرِّ کـاه دادیـد نـالایـقـیـم امـا گـهـی نـجـوا و نـالـه گاهی ز سوز جان به دلها آه دادید گر چه بدیم اما به خوبیِّ خود از لطف همواره ما را پاسـخی دلخـواه دادید بـر قـلـبهای تـیـرۀ ما از رخ خود بر شـام تـار ظـلـمتِ دل مـاه دادیـد در روضۀ اربابـمان ما را نشانـدید یعنی گـدا را رخصتی بر شاه دادید مـا قـدر نـشـنـاس شـمـا بـودیـم امـا با این هـمه ما را دوبـاره راه دادید
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
با غلام رو سیاه، ای یار خوبی میکنی با نمک نشناسها هر بار خوبی میکنی من گرفتار دل بیـمارم و حالـم بـد است تو پرستاری و با بیـمـار خـوبی میکنی روز و شب با اینکه من، ای مهربانِ من، تو را میدهم با هر گـناه آزار، خوبی میکنی
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با خداوند
در سحر چشم که گریان بشود خوبتر است سائلت پـاره گریبان بشود خوبتر است گرچه موسیست مناجاتی طور تو ولی گر خدا همدم چوپان بشود خوبتر است روسیاهی که به هـمراهی خـوبان برود بر در کهف نگهبان بشود خوبتر است ابر رحمت توئی و از همه من تشنه ترم تشنه گر خرج بیابان بشود خوبتر است انـدکی نـیز مرا هم بنـشان پیـش خودت میزبان همدم مهمان بشود خوبتر است به طـبـیـبان دگر نـسـخـۀ ما را مـسـپـار درد با دست تو درمان بشود خوبتر است تا درسـتم نکـنی دست از این در نکـشم این گدا دست به دامان بشود خوبتر است بعد هر معصیت از خوف بههم میریزم عبد اگر زود پیشمان بشود خوبتر است آنـقـدر سـیـنـه زنم تا که نـجـاتـم بـدهـی آتش اینگونه گلستان بشود خوبتر است گر بـنا هـست کـسی واسـطـۀ ما بـشـود ضامنم شاه خراسان بشود خوبتر است اشک خوب است که با مرثیه آغشته شود فیض وقتی که دو چندان بشود خوبتر است دوست دارم دم افـطـار کمی تـشنه شوم نوکر شاه که عطشان بشود خوبتر است نام ارباب خودش مظهر اسماء خـداست ذکر العفو حسین جان بشود خوبتر است
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
بـا گـریـه آمـدم، اِغـفِـر لِیَ الـذُّنُــوب حـالا که در زدم، اِغـفِـر لِیَ الـذُّنُوب رسوایی از من است آقایی از شماست تو خوب و من بدم، اِغفِر لِیَ الذُّنُوب بـیـهـوده مـیدوم، دور و بَـر خـودم گُم کرده مقـصدم، اِغـفِر لِیَ الـذُّنُوب تـو خـواسـتی که من یـا ربّـنـا کـنـم دیگـر نـکـن ردم، اِغـفِر لِیَ الـذُّنُوب شرک خفی زیاد توحید من کم است انـگـار مـرتـدم، اِغــفِـر لِیَ الـذُّنُـوب حق رضا بـبخـش، حـق رضا بخـر دلـتـنـگ مـشـهـدم، اِغـفِر لِیَ الذُّنُوب بال مـرا نـچـیـن این بـال آبـروست من جـلـد گـنـبـدم، اِغـفِر لِیَ الـذُّنُوب هـر سالـه کـربـلا مسـتـانـه رفـتـهام یا رب به هر قـدم، اِغـفِر لِیَ الذُّنُوب
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با خداوند
وای بر من که دگر بال وپَری نیست که نیست سحر و نافله و چشم تری نیست که نیست چشم ها هرز شد از بس که تنزل کردند آه،در چشم، حیا و حذری نیست که نیست من به هر در که زدم رو به دلم باز نشد جز در مرحمتت حال دری نیست که نیست
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
به امـیـد آمـدهام خـانه خـرابـم نـکـنـی هـمه کـردنـد جـوابـم تو جـوابم نکـنی همه هستیِّ من این قطره اشک است خدا وای اگر رحم بر این چشم پرآبم نکنی به ثـوابـی که نـدارم چه امـیـدی بـنـدم آب چون نیست طلبکـار سرابم نکـنی
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با خداوند
سفره باز است، بیایید، غذا آماده است هرکجا صحبت توبه است، خدا آماده است شهر را با خبر از سفرۀ احسان سازید آن کریمی که کشد ناز گدا، آماده است خوب یا بد همه آئید که دعوت شدهایم که در این بزم برای همه، جا آماده است قبل از آنی که دهان باز کند هر بیمار پیش رویش همه اسباب دوا آماده است پَـر پـروازی عـنایت شده بالی بـزنـیم اهل عصیان به کجایید؟ هوا آماده است چه شود این سحر جمعه بگوید زهرا: که برات سـفـر کـربوبـلا آماده است
: امتیاز
|
مناجات با خداوند
بر بیکـسان پـناهی، یا رب الهی العفو کن سوی ما نگاهی، یا رب الهی العفو ای مهـربان خـدایـم، ذکـر من و نـدایم بگذر تو از خـطایم، یا رب الهی العفو من بندهای گنهکار، بیحاصلی خطاکار تو مهـربان و دادار، یا رب الهی العفو بر حال من نظر کن، از جرم من گذر کن شام غـمـم سحر کن، یا رب الهی العفو سوی توأم شـتابان، شرمنده و پشیـمان وای از دلِ پریـشان، یارب الهی العفو مهر تو جاودانی است، کار تو مهربانی است این بهترین نشانی است، یارب الهی العفو من غرق در گناهم، بنگر چه روسیاهم تـنها تویی پـنـاهـم، یا رب الهی العـفـو با اشک نیمۀ شب، ذکر تو بر سر لب از تـوبـهام لـبـالـب، یارب الهی العـفـو ای منتهای رحمت، ای رسم تو محبت بر سـائـلان عـنایت، یارب الهی العفو ای که همه امیـدی، ما را چو آفـریدی جز معصیت ندیدی، یارب الهی العفو گر که ز تو گسستیم، گر توبهها شکستیم ما بـنـدۀ تو هـستـیم، یارب الهی العـفو این دل شکستهها را، بخشش نما تو یارا دیگر به حق زهـرا، یارب الهی العفو ای جاودانه داور، از جرم ما تو بگذر جانا به حق حـیـدر، یارب الهی العـفو یارب به حق طاها، حق علی و زهرا اِغـفـِر لَـنـا اِلههـا، یـارب الهـی العـفـو
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
به خسته حـالـیم ای پادشاه ارحمنی به اشک چـشم تـرم یا اِله، ارحمنی کشاندهام سرِ این سفره اعـترافـم را نـمـانـده از نـفـسم غـیـر آه ارحمنی کرم نما کمی آغوش خویش را وا کن رسیده بـنـدۀ گـم کـرده راه ارحمنی به قـدرِ خـوبـیِ تـو بـا گـنـاه آمـدهام مکن عـقوبت این روسـیاه ارحمنی شکسته بال و پرم، خستهام، نگاهم کن پـنـاه ده بـه منِ بـیپـنـاه، ارحـمـنـی بریدهام من از این نفْسِ خانمان سوزم جـدا شدم دگر از هر گـناه ارحمنی هزار مرتبه بخـشیدی و خطا کردم دوباره خـستهام از اشتـبـاه ارحمنی مـیـان میـکـدهات نـالـه مـیزنـم آقـا فـقـط به خاطر قدری نگاه ارحمنی حسین از منِ آلوده دستگـیری کرد در آمدم به چه سختی ز چاه ارحمنی
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
در گـنهکاری ز بس مشهـور هستم هر کـجـایی میروم مقـهـور هـستم طـعـنـۀ مـردم به من، دردی نـدارد درد من این است که از تو دور هستم بال پـرواز مـرا غـفـلـت شـکـسـتـه در حصار جهل خود محصور هستم غافـل از سرمایۀ عمرم که طی شد در سـراشـیـبـی تـنــد گــور هـسـتـم مـعـصـیـت هـای زیـادم را نــدیــدم بر عـبـادات کـمـم مـغـرور هـسـتـم ذرهای سخـتـی صـدایـم را در آورد این همه نعمت، ولی من کور هستم حق من عریانی و بی آبرویی است با بـزرگـی خـودت مـسـتـور هـستم سـر پـرسـتـم بـاش در بـازار دنــیـا کـودکی ناپـخـتـه و محـجـور هـستم سـائـلـم، دور و بـر بـاب الــجـوادم در شـعــاع انـتـشـار نــور هــسـتـم وقت جـان کـنـدن به دنـبـال رضایم مـثـل سـلـمـانـی نـیـشـابـور هـسـتـم خـــادم زوّار اربـــابــم حــســیــنــم از تـبار فُـطـرس و منـصـور هستم دوست دارم روضه را، پس در قیامت با غـم ارباب خود مـحـشـور هـستم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
تـا به کی بـا دل آواره پـریـشان بـاشـم همه ردّم بکنند از خود و حیران باشم رفتم از کهف تو بیرون و زمین گیر شدم حقّم این است که اینقـدر هراسان باشم دامن آلوده مـنم دست دعـایم خالـیست تو لـیـاقـت بده تا دست به دامـان باشم خشکسالی ثواب است به عمرم ای وای وای اگـر تا به دم مـرگ بـیـابان باشم کاش در موقع غفـلت تو نگاهم نکـنی کاش در موقع غـفلت ز تو پنهان باشم من نه آنم که چو یوسف بکنم دل ز گناه نـفـس را پـا بـزنـم راهـی زنـدان باشم آرزو عـیب نباشد به من و میخـواهم در نجف پیش علی باشم و دربان باشم هرکجا حرف حسین آمده جنّات من است چه صفایی است اگر محضر جانان باشم
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با خداوند
از گـرد ره رسیـدهام و آخر شب است این تازه کار نوکر زهرا و زینب است من دست خـالـی آمدهام دست پُـر توئی فرق خدا و بنده همین اصل مطلب است جـا مـانـدهام ز مـاه نـبـی ایـهـاالـکـریـم رحمی به عبد خسته که در تاب و در تب است آنـقدر تا به حال که بخـشیـدهای ببخـش زیرا شبیه بخشش یک ماه امشب است کار تو بخـشـش است و قـبولی توبهها اما همیشه کار من العـفو و یا رب است دارد دوبـاره دست گـنه بسـته میشـود تقدیر من ز لطف تو احیای هرشب است ذکر عـلی عـلی است صفـای زبان من ذکر حـسین حسین مرا زینت لب است هی میزنم به سینه به مُـشت گـره شده یاد شکسته سینه که در زیر مرکب است میگفت خواهری به دل خون و سر زنان ای وای قـتـلـگـاه ز نـیـزه لـبا لـب است ای کـشـتـۀ فـتـاده بـه هـامـون، بـرادرم جسمت چقـدر زیر سنان نامرتب است تیر سه شعـبـهای که فرو رفـته بر تنت بر قلب تو نخورده که بر قلب زینب است
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
آوردهای دوبــاره بـدهـکـارمـان کـنـی فکری به حال غم زده و زارمان کنی اینـجـور که دوباره به ما راه میدهی اصلا بعـید نیـست طـلـبـکـارمان کنی گرچه نمودهام ز گـنه خوار نفس خود یک دم نخواستی تو خدا، خارمان کنی تو مـهـربـان تـریـنی و اصلا نمیشود بـا آتـشِ جـهـنّـمـت، آزارمــان کــنــی ما را زمین زده است گناهان بیشمار بایـد که فکـرِ این دل بـیـمـارمان کنی من آمـدم دوبــاره رفـیـقـت شـوم خـدا لطـفی اگر کـنـی تو و بـیـدارمان کنی این چـشم ها که بوی شهـادت نمیدهد تـا با شـهـیـد کـربــبـلا یـارمـان کـنـی با گـریههـای فاطـمـهات گریه میکنیم تا روضهخوان روضه دیوارمان کنی آتـش گـرفـتهایـم در این اضـطراب تا پهـلـو شکـسته از تب مسـمارمان کنی
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با خداوند
رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم زیر سنگـیـنی اعـمالِ پـریـشان مُردیم رمضان است، بیـائـید سبکبـار شویم میتـوانـیم در این ماه به قـرآن برسیم میتـوانیم در این ماه، عـلـیوار شویم مـاهِ مـهـمـانیِ حـقّ است، بیـائـید همه تا نمکخوردۀ این سفـرۀ افـطار شویم چـشمها را بـتکـانـیم در این ماهِ زلال با دو آئـیـنـه هـمه راهـیِ دیـدار شـویم زین کنیم اسب، رفیقان سفری در پیش است جای اُتراق نَه اینجاست، خبردار شویم سِرِّ سی جـزء به سی روز فرو میآید هان! رفـیـقان! همه آئـینۀ اسرار شویم یازده ماه گذشت و خبـر از عشق نشد با خداوند، در این ماه مگـر یار شویم رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم
: امتیاز
|